در نمازم خم ابروی تو ...

ساخت وبلاگ
یه لحظه به خودم اومدم ، غمی سنگینی کرد ...

از اینکه حتی یک دم هم یادت از خاطرم نمیره دلم گرفت ... دلم گرفت از اینکه چرا ، چطور تو اینقد تو وجودم ... نمی دونم ... نمی دونم چرا دستمو که برای نیت بالا می برم ؛ الله اکبر ... الله اکبر عزیز دلم از این همه زیبایی تو ؛ تنهایی من ... الله اکبر ....

حمد و سوره رو می خونم اما حواسم نیست که ...رد میشم ... سعی می کنم تمرکز کنم ... تو سجده به خودم اومدم ... گریه کردم .تو یه لحظه همه ی حرفای بالا با کلی گلایه در یه آن از ذهنم گذشت .

یه دفه حاج آقا به جای اینکه بلند شه واسه رکعت چهار ؛ نشست به تشهد ... صدای بچه ها بلند شد : به حول الله و قوه ، به حول الله ... به خودش اومد و بلند شد .

حس عجیبی دارم ... نمی دونم طاقتم داره تموم میشه یا نه ؛ فقط می دونم که دوستت دارم و حتی شادی عالم واسه چن لحظه میاد تو دلم وقتی از کنارت رد میشم یا حتی تو اون لحظه که به شوخی به دوستم میگم : دلم واسش تنگ شده ... و جواب میده : شوخی با مزه ای بود ولی من خر نیستم * ! ...

اما من واقعا دلم برات تنگ شده . سلامتی و عاقبت به خیریت ورد ِ زبونمه .


* بهم گفت : قیافت زیادی " درست انداز" ه ... بهت نمیاد ... .

دل کویر...
ما را در سایت دل کویر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مونا del-kavir بازدید : 159 تاريخ : جمعه 15 ارديبهشت 1391 ساعت: 0:03